Tasnif Âtash-E Del

در دل آتشِ غمِ رُخَت تا که خانه کرد
دیده، سیل خون به دامنم بس روانه کرد
آفتابِ عمر من فرو رفت و ماهم از اُفق چرا سَر بُرون نکرد
هیچ صبح دم نشد فَلَک، چون شفق ز خون دل مرا لاله گون نکرد

زِ روی مَهت جانا پرده برگشا
در آسمان مه را مُنفعل نما

به ماه رویت سوگند
که دل به مِهرت پایبند
به طره ات جان پیوند

بیا نگارا جمال خود بِنما
ز رنگ و بویت خِجل نما گل را
رو در طرف چمن بین بنشسته چو من
دل خون بس ز غمِ یاری غنچه دهن
گل درخشنده
چهره تابنده
سنمبل در خنده
بلبل نعره زنان

هر که جوینده
باشد یابنده
دل دارد زنده
بس کن آه و فغان

ز جور مهرویان شکوه گر سازی
به شش در محنت مُهره اندازی
همچون سالک نقد جان بازی
همچون سالک نقد جان بازی



Credits
Writer(s): Traditional
Lyrics powered by www.musixmatch.com

Link