Vadiye Eshgh

منم آن سالک هفت وادی عشق
که باشد مقصدم آبادی عشق
ندارم وحشتی از گم شدن ها
که باشد رهنمایم هادی عشق
سفر کردم به روی مرکب درد
گلاب گریه ام تنها ره آورد
به یک عالم نبخشم ذره اش را
عجب درد و عجب درد و عجب درد
خدایا جمله اسباب جنون هست
دلم مجنون از عالم برون هست
از آن ابرو اشارت ها هم اکنون
که بنمایم دل دیوانه چون هست
سفر کردم به روی مرکب درد
گلاب گریه ام تنها ره آورد
به یک عالم نبخشم ذره اش را
عجب درد و عجب درد و عجب درد
تمام عاشقان در خانه یار
من و دل دو گدای پشت دیوار
سرا پایم دل و قابل نباشم
عجب یار و عجب یار و عجب یار
سراپا آتش و احساس سردی است
فقط بیمار عشق داند چه دردی است
شفق سرخی گرفته از دل من
اگر چه گونه هایم رو به زردی است



Credits
Writer(s): Traditional
Lyrics powered by www.musixmatch.com

Link