Sarab

ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش های مارا ارزه ی کالا گرفت
احترام ای یا علی در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبههای آتشین متروک ماند و خاک خورد
با کدامین سحر از دلها محبت غیب شد
ناجوانمردی هنر، مردانگیها عیب شد
سرسرای سینهها را رنگ خاموشی گرفت
صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت
سالکان را پای پرتاول ز رفتن خسته شد
دست پر اعجاز مردان طریقت بسته شد
تا هوای صاف را بال و پر کرکس گرفت
آسمان از سینهها خورشید خود را پس گرفت
رنگ ولگرد سیاهیها به جانها خیمه زد
روح شب در جای جای آسمانها خیمه زد
این زمان شلاق بر باور حکومت میکند
در بلاد شعله، خاکستر حکومت میکند
اعتبار دستها و پینهها در مرخصی
چهرها لوح ریا، آیینهها در مرخصی
ماجرا این است، آری ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما بینهایت کاری است
از شما میپرسم آن شور اهورایی چه شد
بال معراج و خیال عرشپیمایی چه شد
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبحگون از تابش خورشید مولا روشن است
تیغ یادش ریشهی اندوه و غم را میزند
آفتاب هستیاش چشم عدم را میزند
چشم هستی آبها را جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای نسل دریاها ندید
کلبهی شاد دلم ناگاه میگردد خراب
باز ضربت میخورد مولای دریا از سراب



Credits
Writer(s): Mohammad Esfahani
Lyrics powered by www.musixmatch.com

Link