The Union Of Paradoxes

مرا با خاک می سنجى، نمی دانى كه من بادم
نمی دانى كه در گوش كر افلاک فريادم
نه خود با آب كوثر هم سرشتم، نز بهشتم من
كه من از دوزخم، با آتش نمرود، هم زادم

نه رودى سر به فرمانم كه سيلابى خروشانم
كه از قيد مصب و بستر و سرمنزل آزادم
گهى تنگ است دنيايم، گهى در مشت گنجايم
فرو مانده است عقل مدّعى، در كار ابعادم

نه رودى سر به فرمانم كه سيلابى خروشانم
كه از قيد مصب و بستر و سرمنزل آزادم
گهى تنگ است دنيايم، گهى در مشت گنجايم
فرو مانده است عقل مدّعى، در كار ابعادم

براى شب شمارى، چوب خط روزها، كافی است
جز اين ديگر چه كارى هست با ارقام و اعدادم؟
به جاى فرق خود بر ريشه ى خسرو زنم تيشه
اگر چه عاشق شيرينم و از نسل فرهادم

گهى با كوه بستيزم، گه از كاهى فرو ريزم
به حيرت مانده حتّا آن كه افكنده است بنيادم
به زخمى مرهمم كس را و زخمي می زنم كس را
!شگفت آورترينم، من چنينم: جمع اضدادم

همان مردن ولى از عشق مردن بود و ديگر هيچ
اگر آموخت حرف ديگرى جز عشق استادم
همان مردن ولى از عشق مردن بود و ديگر هيچ
اگر آموخت حرف ديگرى جز عشق استادم



Credits
Writer(s): Farvaag
Lyrics powered by www.musixmatch.com

Link