Ebtezale No
سوپر استار ذکر می گفت زیر لب
سوار بر اسب سپید وارداتی
بازجو خبرنگار می شدو
خبر از خبر خبرنگار در بند غدقن
اسب میهن بی سوار می نمود
افسارش در دست هزار دستانو
زینش نشیمنگاه ستم
چه طنز تلخی بود
آمیزش پول و رسانه و استقلال
چه چیزی مستقل بود
جز تیرگی غم
خبر تکه ای گل بود
بر صورت سفید واقعیت
اخبار تکرار می شد
مثل قصه ای برای خواباندن کودکی چموش
کودکی که با کتک سر به زیر گشته بود
کودکی که سوالش بوی ترس می دادو
جوابش صدای چک
کودکی که برای فراموش کردن می شنید
کودکی که همچنان نگاه میکردو نمیدید
میدیدو نمیفهمید
کودکی بیمار کودکی بیزار
کودکی با مغزی متلاشی از کوبیدن مدام سر
بر هزار دیوارتودرتوی بدکردار
و آنان ملیجک بودندو اینان هم ملیجک دوست داشتند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
ابتذال خریدار داشتو آنان هم مبتذل بودند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
مغز های خالی باعثِ صورت های حق به جانب میشد و صورت های حق به جانب ناقلِ نصایحِ گهربار و حماقت های واگیر دار
میانِ مردمی که گویی کافکا نوشته بود سرنوشتشان را
حاصلِ ۱۴۰۰۰۰ سال تکاملِ هموسپین ها گونه ای جدید بود انسانِ بی همه چیز
ثروت بر قله های رفیعِ دزدی بنا شده بود و اکثریت بود که انتخاب می کرد بهترین را
ارزش های انسانی نان نمی شد
ما که علی الحساب مرده بودیم فی الفور به تب هم راضی شده بودیم
هم چیزمان را برده بودند شرممان را هم دزدیده بودند دشمنِ هم شده بودیم
در هر گوشه ای بنایی برپا شده بود برای تبدیلِ دسترنجِ پدر به مدرکِ تحصیلی ِ پسر
برای تولیدِ نیروی کارِ بیکار
بزرگ و کوچک داشت همه چیز مخصوصا دزدی
جیب بر ها روی چوبه های دار دزدانِ بزرگ در حالِ تاسیسِ بانک در حالِ تقسیمِ رانت
و آنان ملیجک بودندو اینان هم ملیجک دوست داشتند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
حافظه ها خسته بود از مرورِ مدامِ نرخِ روزِ نان
سرگیجه بود حاصلِ طرف عوض کردن های مدام و رقصیدن به سازِ این و آن
خوکِ ارول هر روز لباسِ انسان بر تن می کرد و قهرمان میماند در چشمانِ مریدان
آدمی خلاصه شده بود در چند ترانه ی عاشقانه و چند فیلمِ تخیلی
ذهنِ آدمی مرتعی بود حاصلخیر برای آگهی های بازرگانی
برای برنامه هایی با شستشو ی مغزیِ مجانی
کارت ها پخش شده بود و سرنوشتِ تک تکمان را به هم تنیده بودند
زندگی گره ای کور بود که باز کردنش غیر ممکن مینمود
یا وابسته یا ترسیده یا قانع و خسته
غنیمت میشماردیم لحظه ای موی باز را
کنسرت های سبکِ مجاز را
وعده های عاشقانه ی دزدکی در کوچه های خلوت
امید به بازگشتِ برنامه ی نود
این بود مطالباتِ نسلِ من
نسلِ خسته از سکون نسلِ خسته از حرکت
و آنان ملیجک بودندو اینان هم ملیجک دوست داشتند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
ابتذال خریدار داشتو آنان هم مبتذل بودند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
سواری میگرفتند بی همه چیزان از مردمِ مسخ و بی چشم و بی گوش و دهان
عدالت سکه ای بود که دیگر ضرب نمی شد
هیچ چیز سراسری نبود جز اسمِ یک دانشگاه
که لوله هایش را مستقیم وصل کرده بودند به جیبِ صاحبانِ کلاس های تست زنی
معانی تغییر کرده بود
کار مترادف رابطه بود و رابطه مترادفِ پول و شایستگی مترادفِ هیچ
همه چیز بوی تعفنِ تکرار میداد
مارا توانایی اتفاق نبود مگر به ابتذالی نو
عصای سحر آمیزِ تغییر در دستِ ملیجکان بود
اندیشیدن خود یک مبارزه ی مدنی بود و مبارزه ی مدنی ممنوع
مغز ممنوع چشم ممنوع زبان ممنوع
دست آزاد بود پا آزاد بود
برای دویدن برای بیگاری برای دستو پا زدن به امیدِ فردایی
که از دیروز به مزایده گذشته شده بود
فردایی که سال ها پیش به فروش رفته بود
و آنان ملیجک بودندو اینان هم ملیجک دوست داشتند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
ابتذال خریدار داشتو آنان هم مبتذل بودند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
سوار بر اسب سپید وارداتی
بازجو خبرنگار می شدو
خبر از خبر خبرنگار در بند غدقن
اسب میهن بی سوار می نمود
افسارش در دست هزار دستانو
زینش نشیمنگاه ستم
چه طنز تلخی بود
آمیزش پول و رسانه و استقلال
چه چیزی مستقل بود
جز تیرگی غم
خبر تکه ای گل بود
بر صورت سفید واقعیت
اخبار تکرار می شد
مثل قصه ای برای خواباندن کودکی چموش
کودکی که با کتک سر به زیر گشته بود
کودکی که سوالش بوی ترس می دادو
جوابش صدای چک
کودکی که برای فراموش کردن می شنید
کودکی که همچنان نگاه میکردو نمیدید
میدیدو نمیفهمید
کودکی بیمار کودکی بیزار
کودکی با مغزی متلاشی از کوبیدن مدام سر
بر هزار دیوارتودرتوی بدکردار
و آنان ملیجک بودندو اینان هم ملیجک دوست داشتند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
ابتذال خریدار داشتو آنان هم مبتذل بودند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
مغز های خالی باعثِ صورت های حق به جانب میشد و صورت های حق به جانب ناقلِ نصایحِ گهربار و حماقت های واگیر دار
میانِ مردمی که گویی کافکا نوشته بود سرنوشتشان را
حاصلِ ۱۴۰۰۰۰ سال تکاملِ هموسپین ها گونه ای جدید بود انسانِ بی همه چیز
ثروت بر قله های رفیعِ دزدی بنا شده بود و اکثریت بود که انتخاب می کرد بهترین را
ارزش های انسانی نان نمی شد
ما که علی الحساب مرده بودیم فی الفور به تب هم راضی شده بودیم
هم چیزمان را برده بودند شرممان را هم دزدیده بودند دشمنِ هم شده بودیم
در هر گوشه ای بنایی برپا شده بود برای تبدیلِ دسترنجِ پدر به مدرکِ تحصیلی ِ پسر
برای تولیدِ نیروی کارِ بیکار
بزرگ و کوچک داشت همه چیز مخصوصا دزدی
جیب بر ها روی چوبه های دار دزدانِ بزرگ در حالِ تاسیسِ بانک در حالِ تقسیمِ رانت
و آنان ملیجک بودندو اینان هم ملیجک دوست داشتند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
حافظه ها خسته بود از مرورِ مدامِ نرخِ روزِ نان
سرگیجه بود حاصلِ طرف عوض کردن های مدام و رقصیدن به سازِ این و آن
خوکِ ارول هر روز لباسِ انسان بر تن می کرد و قهرمان میماند در چشمانِ مریدان
آدمی خلاصه شده بود در چند ترانه ی عاشقانه و چند فیلمِ تخیلی
ذهنِ آدمی مرتعی بود حاصلخیر برای آگهی های بازرگانی
برای برنامه هایی با شستشو ی مغزیِ مجانی
کارت ها پخش شده بود و سرنوشتِ تک تکمان را به هم تنیده بودند
زندگی گره ای کور بود که باز کردنش غیر ممکن مینمود
یا وابسته یا ترسیده یا قانع و خسته
غنیمت میشماردیم لحظه ای موی باز را
کنسرت های سبکِ مجاز را
وعده های عاشقانه ی دزدکی در کوچه های خلوت
امید به بازگشتِ برنامه ی نود
این بود مطالباتِ نسلِ من
نسلِ خسته از سکون نسلِ خسته از حرکت
و آنان ملیجک بودندو اینان هم ملیجک دوست داشتند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
ابتذال خریدار داشتو آنان هم مبتذل بودند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
سواری میگرفتند بی همه چیزان از مردمِ مسخ و بی چشم و بی گوش و دهان
عدالت سکه ای بود که دیگر ضرب نمی شد
هیچ چیز سراسری نبود جز اسمِ یک دانشگاه
که لوله هایش را مستقیم وصل کرده بودند به جیبِ صاحبانِ کلاس های تست زنی
معانی تغییر کرده بود
کار مترادف رابطه بود و رابطه مترادفِ پول و شایستگی مترادفِ هیچ
همه چیز بوی تعفنِ تکرار میداد
مارا توانایی اتفاق نبود مگر به ابتذالی نو
عصای سحر آمیزِ تغییر در دستِ ملیجکان بود
اندیشیدن خود یک مبارزه ی مدنی بود و مبارزه ی مدنی ممنوع
مغز ممنوع چشم ممنوع زبان ممنوع
دست آزاد بود پا آزاد بود
برای دویدن برای بیگاری برای دستو پا زدن به امیدِ فردایی
که از دیروز به مزایده گذشته شده بود
فردایی که سال ها پیش به فروش رفته بود
و آنان ملیجک بودندو اینان هم ملیجک دوست داشتند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
ابتذال خریدار داشتو آنان هم مبتذل بودند
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
چه اتفاقِ فرخنده ای
Credits
Writer(s): Emil Shoainia
Lyrics powered by www.musixmatch.com
Link
Other Album Tracks
© 2024 All rights reserved. Rockol.com S.r.l. Website image policy
Rockol
- Rockol only uses images and photos made available for promotional purposes (“for press use”) by record companies, artist managements and p.r. agencies.
- Said images are used to exert a right to report and a finality of the criticism, in a degraded mode compliant to copyright laws, and exclusively inclosed in our own informative content.
- Only non-exclusive images addressed to newspaper use and, in general, copyright-free are accepted.
- Live photos are published when licensed by photographers whose copyright is quoted.
- Rockol is available to pay the right holder a fair fee should a published image’s author be unknown at the time of publishing.
Feedback
Please immediately report the presence of images possibly not compliant with the above cases so as to quickly verify an improper use: where confirmed, we would immediately proceed to their removal.