Afsaneh Shirin (Dastgahe Isfehan)

(ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم)
(دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا)
(گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم)

ای بی وفا راز دل بشنو، از خموشی من این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا، حال من بنگر، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو در کنار منی، غمگسار منی، سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من خیز و پرده مکش، پیش چشم ترم وقت دیدن او راه دیده مگیر

دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد، خدا داند
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی پناهی ندارد، خدا داند
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این اشک سوزان دل ناامیدم گواهی ندارد، خدا داند

ای بی وفا راز دل بشنو، از خموشی من این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا، حال من بنگر، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر

دلم گیرد هر زمان بهانه ی تو
سرم دارد شور جاودانه ی تو
روی دل بود به سوی آستانه ی تو
تا آید شب در میان تیرگی ها
گشاید تن روح من به شور و غوغا
رو کند چو مرغ وحشی سوی خانه ی تو

ای بی وفا راز دل بشنو، از خموشی من این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا، حال من بنگر، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر

(منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم، آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم)

(شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع)
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم)
(غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد)
(غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد)
(خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم)

(شب چو در بستم و مست از می نابش کردم)
(ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم)
(یار، داد، یار، داد)

(منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشم)
(آنقدر گریه نمودم)
(آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم)

(یار، شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع)
(آتشی در دلش افکندم و آبش کردم، یار، ای خدا)

(یار، یار، غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد، خدا، ای دل)
(خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم، ای داد، یار)

(یار، یار)
(دل که خونابه غم بود و جگرگوشه درد)
(بر سر آتش جور تو کبابش کردم، یار، یار، ای دل)

(یار، زندگی کردن من مردن تدریجی بود)
(آنچه جان کند تنم)
(آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم، ای، آی، وای)

(دل که خونابه غم بود و جگرگوشه درد)
(بر سر آتش جور تو کبابش کردم)
(زندگی کردن من مردن تدریجی بود)
(آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم)

ای بی وفا راز دل بشنو، از خموشی من این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا، حال من بنگر، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو در کنار منی، غمگسار منی، سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من خیز و پرده مکش، پیش چشم ترم وقت دیدن او راه دیده مگیر

دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد، خدا داند
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی پناهی ندارد، خدا داند
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این اشک سوزان دل ناامیدم گواهی ندارد، خدا داند
ای بی وفا راز دل بشنو، از خموشی من این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا، حال من بنگر، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
دلم گیرد هر زمان بهانه ی تو
سرم دارد شور جاودانه ی تو
روی دل بود به سوی آستانه ی تو
چو آید شب در میان تیرگی ها
گشاید پر روح من به شور و غوغا
روکند چو مرغ وحشی سوی خانه تو

ای بی وفا راز دل بشنو، از خموشی من این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا چشم دل بگشا، حال من بنگر، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر



Credits
Writer(s): Khoram Khoram
Lyrics powered by www.musixmatch.com

Link